همراه با کانون
بیا با ما به شهـر ِ شاهدیه
بشـو سیراب نهـر ِ شاهدیه
بُود جاری همیشه چشمه سارش
به پاییـز وزمستان و بهارش
به تابستان بهار است و پر از گل
که کانون است و سوی حق زند پل
گرفت از نام صادق چون که او وام
درخشد همچو خورشید او به این نام
اگر خواهی که گردی با طـراوت
بیـا این جا بدون وقت و دعوت
که باشد خانه ات کانون همیشه
هنر باشد تو را چون کسب و پیشه
چو در کانـون ِ ما مـأوا گرفتی
تو از هریک کلاسش در شگفـتی
شود سرسبز و خرّم کوچه باغت
غـنـی با طـرح ِ اوقات فراغت
بخوان قرآن و دریابش مـعـانـی
دلـت دریـا به رنگ ِ آسمـانـی
تـوانـا کن تـن ِ خود را به ورزش
طلب کن زین سبب بهر ِ خود ارزش
بچین بس خوشه از هر شاخه این جا
هـنـر خواهی بمـان همـراه ِ با ما
تو با شـعــر و ادب در انجمن باش
چو بلبل باش و در باغ و چمن باش
مشو غافل تو از « گـرد ِفـرامرز »
اگر خواهی نگردد وقت تو هرز
بشو سبـز و بزن هردم جوانه
به کانونش بیـا تو بی بهانه
والسلام
سیّدهادی حیدری
یزد – شاهدیه 1391/4/3